پدر و مادرم! پس از شهید شدن من! برایم گریه نکنید چون از گریه کردن شما دشمنان ما خوشحال خواهند شد، خوشحال باشید که چشم دشمنان اسلام کور خواهد شد. و همچنین با شهید کردن ما بعضی از آنها که هنوز خواب هستند بیدار خواهند شد.
ای امّت ایران! بعضیها
میگویند اینان برای پول و مقام به جبهه
میروند ولی کور خواندهاند ما برای
پول و مقام به جبهه نمیرویم، بلکه برای حفظ اسلام و مسلمین و ناموس خودمان به جبهه
میرویم و به تمام دشمنان میفهمانیم که ما همه مرد جنگ هستیم و صلح تحمیلی را
نمیپذیریم.
مادرم! میدانم که شبها
بیخوابی کشیدی و رنج بردی ولی این رنج و زحمت
پایمال نمیشود.
برادرم! از تو میخواهم که راه مرا ادامه دهی و تا خون جوانان به هدر نرود و اگر هم توانایی جنگیدن را ندارید کمک تو، مشت محکمی است بر دهان دشمنان اسلام.
خواهران من! حجاب خودتان
را با حجاب زینب پیمان ببندید و این حجاب شما
ضربهای است بر دشمن و به امید
خدا جنگ به همین زودی تمام خواهد شد و پیروزی ازآن مسلمین است به امید پیروزی. اگر
شهید شدم مرا پیش مهدی تیر خطیر دفن کنید.
خدمت گزار اسلام: علی زاهدی
شهید علی زاهدی در سال 1348 در روستای خطیرکلا قائم شهر به دنیا آمد. از دوازده سالگی فرایض دینیاش را به جای میآورد و بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. در محافل مذهبی سیاسی و بسیج محل شرکت داشت. شهید زاهدی با وجود کمی سنّ در برنامههای انقلابی و مراسم مذهبی شرکت میکرد.
حضور در تشییع جنازهی شهدای محل و مجالس گرامیداشت جنگ و شهادت از او انسانی مسؤول و آگاه ساخت. اطاعت از امام خمینی(ره) راه او و هدایت او را با خود به همراه داشت. تا اینکه کم کم رشد جسمی او زمینه را برای حضور در جبهه فراهم آورد. گرچه پدر شهید اجازهی رفتن به او نمیداد. امّا بعد از مدّتی که برادران و همسنّ و سالهای او اعزام شدند وی عاشقانه به سوی سرزمین عشق پرواز کرد و برای یاری حسین زمان، امام خمینی(ره) و لبّیک به ولایت، راهی جبهه شد، بعد از 60 روز حضور در جبهه به خانه برگشت. دنیای جبهه با دنیای پشت جبهه فاصله از زمین تا آسمان بود لذا دوباره به جبهه اعزام شد. یک ماهِ بعد، در تاریخ 2/3/1366 خبر شهادت این عزیز را برای خانوادهاش آوردند. که در راه عقیده و دفاع از انسانیّت و شرف زندگی را بدرود گفت.
خاطرهای از مادر شهید
:
فرزند دلبندم برای اوّلین بار که میخواست به جبهه برود من مانع شدم و نگذاشتم. او را سرگرم کار کردم تا فراموش کند. اما شوق دیدار دلدار در او موج میزد. شب، خوابی دیدم که باعث شد تا مانع رفتن او به جبهه نشوم و آزادانه به سوی جبههها اعزام شود. این عشق به امام و رهبر و شوق رسیدن به خدا باعث شیدایی و شهادت عزیزمان شد.